عاقبت...

 

آسمان برگو...ای ابرها برگوئید ...

باران چه تواند کند با حریقی که برفروخته از سینه من ..؟

--------------------

عاقبت او هم مرا تنها گذاشت
تشنه را در حسرت دریا گذاشت
من به ماهی ها نگفتم می رود
او برید و رفت و من را جا گذاشت
بر دل دریا نگاهی کرد و رفت
اشک را در چشم ماهی ها گذاشت
با نگاه ساده ی چشمان خود
بر نگاهم خطی از رویا گذاشت
سهم من شبهای بی او طی شدن
سهم مجنون را غم لیلا گذاشت
در دل شبهای بی پایان درد
عاقبت او هم مرا تنها گذاشت