من اومدم

در دوران ما ...هر ماسه تک افتاده از هر صحرای تنها ؛ مظهر حماسه یک زندگی انسانیست ...در هر حماسه تک افتاده هر صحرای تنها ؛ قطره خون شریان گم کرده ی یک انسان قرن ما زندانیست!...من خبر از هزاران لب بوسه ندیده دارم ؛ که التهاب بوسه آفرینشان را گرمی بخون آغشته ماسه ها خوردند ... من خبر از هزاران بوسه لب ندیده دارم ؛ که ناشکفته : در پژمردگی هزاران لاله ی سرگردان ـ در هزاران صحرای گمنام : .. مردند .....



من برگشتم
دلم برای همتون یه جورایی تنگ شده بود
....


.