در ادبیات ملل چنین آمده است که
     روزی مرغکی را عشق خروسی در دل افتاد.....ولی از انجا که رسم عسق و عاشقی نه بر این بود که مرغکان پا بر نهند بر معشوق خویش....مرغ را خجالتی عظیم بود بر روا داشتن عشقش نسبت به خروس
     حال بشنوید از خروس: خروسک غروری داشت سگ مانند و زین جهت  اظهار عشق بر او همانند فرو کردن نیم سوز داغ بر ..... او بود.
روزی مرغک در کنار لانه خود مشغول هنر نمایی چند بود ( داشت تخم می ذاشت) که ناگهان خروسک از لانه بیرون آمد و با دیدن آن صحنه .....  یک دل که چه هیچ نزدیک به ۱۰۰ دل عاشق آن مه روی خوش و گل اندام شد....
مرغک تا خروس را دید از هنر نمایی غافل شد پر و بال بر خروس گشود... غافل از اینکه در مراحل انتهایی تخم گذاری بسر میبرد...
بله دیگه باید حدس زده باشید چه بلایی سر مرغک افتاد....
آن تخم مرغ کذایی باعث مسدود شدن گشته و هم کار را زار کرد هم دل را ...!
----------------------------------------------------------------------------------
خب این داستان همینجوری نقل نشده :
هر کی گفت نتیجه اخلاقی چی بوود؟