عاقبت...

 

آسمان برگو...ای ابرها برگوئید ...

باران چه تواند کند با حریقی که برفروخته از سینه من ..؟

--------------------

عاقبت او هم مرا تنها گذاشت
تشنه را در حسرت دریا گذاشت
من به ماهی ها نگفتم می رود
او برید و رفت و من را جا گذاشت
بر دل دریا نگاهی کرد و رفت
اشک را در چشم ماهی ها گذاشت
با نگاه ساده ی چشمان خود
بر نگاهم خطی از رویا گذاشت
سهم من شبهای بی او طی شدن
سهم مجنون را غم لیلا گذاشت
در دل شبهای بی پایان درد
عاقبت او هم مرا تنها گذاشت

 

نظرات 1 + ارسال نظر
هیچکس چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1384 ساعت 00:30 http://freecity.blogsky.com

ای بابا !
رفت که رفت !!!
بهتر که رفت ، میریم خودمون (سران دو خاندان بزرگ مافیا) عشق و حال و صفا !!!
... هم می بریم با خودمون !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد